مهدی، افتخار خداوند شد
از سی ام فروردین 1339 تا 25 بهمن سال 1363 دوران مقدس و شگفتی بود که بار دیگر خداوند به یکی از بهترین بندگان خویش مباهات کند و برای چندمین بار، فرشتگان خویش را مورد خطاب قرار دهد که «انی اعلم ما لا تعلمون».مهدی افتخار خداوند شد؛ بندهای که فرشتگان را به حیرت واداشت.
او در یکی از نوشتههایش آورده بود: خدایا تو چقدر دوستداشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات كه نفهمیدم. خون باید میشدی و در رگهایم جریان مییافتی تا همه سلولهایم هم یارب یارب میگفت.
مهدی پاک بود همچون آب و مهربان همانند نسیم. در هوای کمال میرویید. در فضای مسجد وقرآن قد میکشید.
وصیت نامه بنده گناهکار مهدی باکری
بسم الله الرحمن الرحیم
یا الله یا محمد (ص) یا علی (ع) یا فاطمه زهرا (س) یا حسن (ع) یا حسین (ع) یا علی (ع) یا محمد (ع) یا جعفر (ع) یا موسی (ع) یا علی (ع) یا محمد (ع) یا علی (ع) یا حسن (ع) یا حجة (عج) و شما ای ولیمان یا روح الله و شما ای پیروان صادق امام یا شهیدان.
خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالیکه سراپا گناه و معصیت، سراپا تقصیر و نا فرمانیام. گرچه از رحمت و بخشش تو نا امید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم. میترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم.
یا رب العفو، خدایا نمیرم در حالیکه از من راضی نباشی. ای وای که سیه روز خواهم بود. خدایا که چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی. هیهات که نفهمیدم. خون باید میشد و در رگهایم جریان مییافت و سلولهایم یا رب یا رب میگفت. خدایا قبولم کن. یا اباعبدالله شفاعت.
آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربش، ولی چه کنم تهیدستم، خدایا قبولم کن.
سلام بر روح خدا نجات دهنده ما از منجلاب عصر حاضر. عصر ظلم و ستم عصر کفر و الحاد، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعیاش.
عزیزانم اگر شبانه روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده باز کم است.
آگاه باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم. خطر وسوسههای درونی و دنیا فریبی را شناخته و برحذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل تنها چارهساز ماست. ای عاشقان ابا عبدالله، بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونهها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند. بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نمائیم تا بلکه قدری از تکلیف خود را در شکرگزاری بجا آورده باشیم.
وصیت به مادرم و خواهران و برادرهایم و فامیلهایم که بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست. به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید. پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید. اهمیت زیاد به نماز و دعاها و مجالس یاد ابا عبدالله و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است.
همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت بدهید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح، وارث حضرت ابوالفضل، برای اسلام ببار آیند.
از همه کسانی که از من رنجیدهاند و حقی بر گردنم دارند طلب بخشش دارم و امیدوارم خداوند مرا با گناههای بسیار بیامرزد.
خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مهدی باکری
۱۳۶۳/۱/۲
شهيد مهدي باكري در سخنراني پيش از عمليات بدر در جمع رزمندگان به آنها توصيه ميكند از زماني كه آماده ميشويد براي عمليات 70 مرتبه قل هوالله را بخوانيد. زماني كه شروع به حركت ميكنيد بايد لاحول و اقوه الا بالله العلي العظيم را بگوييد و زماني كه ميخواهيد تيراندازي كنيد راي هر تيرتان سبحانالله بگوييد.
اين گوشهاي از سخنان منتشر نشدهي شهيد باكري فرمانده لشكر 31 عاشورا بود كه پيش از عمليات بدر گفته بود.
متن كامل اين سخنان در پي ميآيد؛
بسماللهالرحمنالرحيم لاحول و لاقوه الا بالله علي العظيم با درود و سلام به پيشگاه معظم ولي عصر (عج) و نايب برحق او امام امت(صلوات جمع)
از يك طرف هوا سرد است و برادرها مقداري ناراحت هستند و از طرفي تصور ميكنم كه شايد ديگر فرصت نباشد با برادرها آخرين صحبتهايم را بكنم لذا چارهاي نديدم كه امروز صبح اگر هوا سرد هم باشد با برادرها صحبت كنيم. انشاءالله كه صحبت به درازا نكشيد. حال كه بيش از يك سال از عمليات خيبر ميگذرد هم حضرت بقيهالله، امام بزرگوار، خانواده شهدا، امت صبور ايران، مستضعفين كه در ساير كشورها قلبهايشان بخاطر اسلام و بخاطر انقلاب در تپش است منتظرند تا بار ديگر شاهد حماسه رزمآوران اسلام در مقابل كفاري باشند كه قد علم كرده و تصميم گرفتهاند كه مانع راه خدا باشند و اين مسئوليت بر عهده ملت بزرگوار ماست و جاي بسي شكرگذاري دارد كه خداوند متعال اين افتخار را نصيب ما و شما برادرها كرده است كه اين حماسه با دستهاي ما شكل گيرد. همه منتظرند تا اين مسئوليت بزرگ انجام گيرد.
پاي سخن همراهان سردار سپاه اسلام شهيد مهدي باكري
او كارهاي سخت تر را بيشتر دوست مي داشت
مهرماه سال 1352 اولين ملاقات من با آقا مهدي در ساختمان شماره 7 دانشكده فني تبريز رخ داد . جواني آرام و با چهره اي دوست داشتني كه در عمق نگاهش يك غم كهنه نهفته بود. راز و رمز اين غم و چهره آرام دنياي عجيبي است كه تاكنون هيچكس در ترسيم واقعي آن موفق نبوده است همچنين به خاطر عظمت مهدي و بزرگي همراه با اخلاص او ساواك نيز هرگز به درون پرغوغاي او دست نيافت و نااميد از ظاهر خاموش او به حيله هاي ديگر دست زد. « او بنده اي از بندگان خدا بود كه صبر اخلاص صداقت در عمل سلامت در نفس شجاعت و فداكاري تواضع و فروتني بي ادعايي و كم حرفي و پركاري و سختكوشي را در حد كمالش در وجودش پر كرده بود. » هرچه به روزهاي پيروزي انقلاب نزديك مي شديم فعاليت آقا مهدي رنگ معنوي تري به خود مي گرفت . با اينكه آقا مهدي مسلح بود اما هرگز بدون اجازه امام يا نمايندگان امام اعتقاد به استفاده از آن را نداشت در دوران دانشجويي (بين سالهاي 52 تا 56 ) آقا مهدي معتقد بود كه دل كندن از مال مقدمه ايست براي دست شستن از جان ; دقت در عبادت و انس با قرآن و آشنايي با مباني بعنوان يك موتور محرك و چراغي راهنما براي او يك امر جدي بود. در تقسيم كار آنچه را ارزش مي شمرد اين بود كه كارهاي پائين تر و سخت تر را بيشتر بعهده بگيرد و اين را يك مسابقه براي شكست نفس خود و فرار از تنبلي تلقي مي كرد.
* خانم باكري لطفاً در ارتباط با خصوصيات و ويژگيهاي اخلاقي شهيد باكري به ويژه در ارتباط با خانواده بگوييد؟
- بسم رب الشهدا و الصديقين. صحبت كردن در ارتباط با شخصيت شهدا براي خود من خيلي مشكل است كه بتوانم با اين زبان الكن، ويژگي، عظمت روحيه و ابهت معنوي آنها را مطرح كنم و اين را بايد قبول كنيم كه هيچ واژهاي نميتواند ايثارگري، فداكاري، تقوا و ايمان اينها را بيان كند. ولي تا آن اندازه كه خدا توفيق داده است با اين شهدا زندگي كردهايم و در اين دنياي فاني توانستهايم چند صباحي با اين انسان هاي برگزيده خدا باهم باشيم. به شكرانه اين نعمت و بنا به احساس مسئوليت كه نسبت به ايشان دارم به چند نكته اشاره ميكنم.
مهدي باكري يك سري خصوصيات اخلاقي و ويژگيهاي بارزي داشتند كه در ابعاد مختلف ميتوان آنها را مطرح كرد از جمله از بُعد نظامي، اجتماعي، سياسي، عبادي و اخلاقي، خصوصاً اخلاق در خانواده كه من در اين جا عمدتاً به اين بُعد ايشان ميپردازم.
از خصوصيات بارز شهيد مهدي باكري، يكي وارستگي و سادهزيستي ايشان بود كه زبانزد خاص و عام بود. در اوايل زندگي مشتركمان شهيد رفتند جبهه و بعد از اينكه برگشتند، گفتند كه برويم يك مقدار وسايل خانه تهيه كنيم. البته در اوايل ازدواجمان بعضي از لوازم ضروري را خانواده ما فراهم كرده بودند، ولي با اين همه مهدي حتي به وسايل اوليه و ابتدايي زندگيمان ايراد و اشكال وارد ميكردند و ميگفتند كه ما از اين هم سادهتر ميتوانيم زندگي كنيم. حتي روزي مادرشان به خانه ما تشريف آورده بودند و با حالت خيلي ناراحت گفتند كه خدا بابايت را رحمت كند و جاي او خالي است و اگر ميآمد و شما را در اين حال ميديد كه شما روي موكت زندگي ميكنيد قهراً نميگذاشت اين چنين زندگي كنيد، چرا شما فقط اين طور زندگي ميكنيد در حالي كه هيچ پاسداري اين چنين زندگي نميكند. اين يكي از ويژگيهاي اخلاقي شهيد باكري بود كه اصلاً به دنيا وابسته نبود و هيچگونه وابستگي و دلبستگي به دنيا و تعلقات دنيوي نداشت و خيلي راحت توانسته بود از تعلقات دنيوي دل بكند و راهي را انتخاب كرده بود كه راه پيغمبران عظيمالشأن اسلام (ص) و ائمه اطهار بود.
بیانات شهید قبل از شروع عملیات بدر :
همه برادران تصمیم خود را گرفتهاند، ولی من به خاطر سختی عملیات تاكید میكنم. شما باید مثل حضرت ابراهیم(ع) باشید كه رحمت خدا شامل حالش شد، مثل او در آتش بروید. خداوند اگر مصلحت بداند به صفوف دشمن رخنه خواهید كرد. باید در حد نهایی از سلاح مقاومت استفاده كنیم. هرگاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شامل حال ما میگرداند. اگر از یك دسته بیست و دو نفری، یك نفر بماند باید همان یك نفر مقاومت كند و اگر فرمانده شما شهید شد نگویید فرمانده نداریم و نجنگیم كه این وسوسه شیطان است. فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان(عج) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم، ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ. وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اطاعت از فرماندهی است. تا موقعی كه دستور حمله داده نشده كسی تیراندازی نكند. حتی اگر مجروح شد سكوت را رعایت كند، دندان ها را به هم بفشارد و فریاد نكند. با هر رگبار سبحانالله بگویید. در عملیات خسته نشوید. بعد از هر درگیری و عملیات، شهدا و مجروحین را تخلیه كرده و با سازماندهی مجدد كار را ادامه دهید. حداكثر استفاده از وسایل را بكنید. اگر این پارو بشكند، به جای آن پاروی دیگری وجود ندارد. با همین قایق ها باید عملیات بكنیم. مهدی در شب عملیات وضو میگیرد و همه گردان ها را یك یك از زیر قرآن عبور میدهد. مداوم توصیه میكند: برادران! خدا را از یاد نبرید نام امام زمان(عج) را زمزمه كنید. دعا كنید كه كار ما برای خدا باشد. از پشت بیسیم نیز همه را به ذكر "لاحول و لاقوه الا بالله" تحریض و تشویق میكند.
گوشه ای از وصیت نامه:
عزیزانم! اگر شبانهروز شكرگزار خدا باشیم كه نعمت اسلام و امام(ره) را به ما عنایت فرموده، باز هم كم است. آگاه باشیم كه سرباز راستین و صادق این نعمت شویم. خطر وسوسههای درونی و دنیافریبی را شناخته و برحذر باشیم كه صدق نیت و خلوص در عمل، تنها چاره ساز ماست.
... بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست.... همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل كنید. پشتیبان و از ته قلب، مقلد امام(ره) باشید، اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله(ع) و شهدا بدهید كه راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت كنید كه سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح و وارث حضرت ابوالفضل(ع) برای اسلام بار بیایند.
این نوشته ها آخرین گفتگو هایی است که لحظاتی قبل از شهادت مهدی باکری از پشت بی سیم بین شهید احمد کاظمی و شهید مهدی باکری صورت گرفته،در شرایطی که مهدی باکری در جزایر مجنون در محاطره و زیر آتش شدید دشمن است و علی رغم اصرار شدید قرار گاه ، به مهدی مبنی براینکه تو فرمانده هستی و برگرد به عقب او همچنان میگوید بچه هایم را رها نمیکنم برگردم .
به نقل از شهید احمد کاظمی:
...مهدی تماس گرفت گفت می آیی؟
گفتم: با سر
گفت:زودتر
آمدم خود را رساندم به ساحل دجله دیدم همه چیز متلاشی شده و قایق ها را آتش زده اند.با مهدی تماس گرفتم گفتم چه خبرشده،مهدی؟
نمی توانست حرف بزند. وقتی هم زد با همان رمز خودمان حرف زد گفت: اینجا اشغال زیاد است. نمیتوانم.
از آن طرف از قرار گاه مرتب تماس می گرفتند می گفتند: هر طور شده به مهدی بگو بیاید عقب
مهدی می گفت نمیتواند. من اصرار کردم.به قرار گاه هم گفتم.گفتند :پس برو خودت برش دار بیاورش.
نشد نتوانستم. وسیله نبود.آتش هم آنقدر زیاد بود که هیچ چاره یی جز اصرار برایم نماند.
گفتم((تو را خدا،تو را به جان هر کس دوست داری،هر جوری هست خودت را بیا برسان به ساحل، بیا این طرف))
گفت:((پاشو تو بیا، احمد!اگر بیایی، دیگر برای همیشه پیش هم هستیم))
گفتم:این جا،با این آتش، نمیتوانم.تو لااقل...
گفت:((اگر بدانی این جا چه جای خوبی شده،احمد.پاشو بیا!بچه ها این جا خیلی تنها هستند))
فاصله ما هفتصد متری می شد.راهی نبود.آن محاصره و آن آتش نمیگذاشت من بروم برسم به مهدی و مهدی مرتب می گفت:پاشو بیا ،احمد!
صداش مثل همیشه نبود .احساس کردم زخمی شده.حتی صدای تیر های کلاش از توی بی سیم می آمد.بارها التماس کردم.بارها تماس گرفتم.تا اینکه دیگر جواب نداد.بی سیم چی اش گوشی را برداشت گفت:اقا مهدی نمی خواهد،یعنی نمیتواند حرف بزند...
ارتباط قطع شد.تماس گرفتم،باز هم وباز هم، ونشد...
یا الله،یا محمد،یا علی،یا فاطمة زهرا،یا حسن،یا حسین،یا مهدی (عج) و تو ای روح الله و شما ای پیروان صادق شهیدان. خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی كه سراپا گناه و معصیت و نافرمانی ام. گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است كه نیامرزیده از دنیا بروم. می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم. یا رب العفو، خدایا نمیرم در حالی كه از ما راضی نباشی. ای وای كه سیه روز خواهم بود.خدایا چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی! هیهات كه نفهمیدم. یا ابا عبدالله شفاعت! آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربش ، و چه كنم كه تهیدستم،خدایا تو قبولم كن. سلام بر روح خدا، نجات دهنده ما از عصر حاضر، عصر ظلم وستم، عصر كفر و الحاد،عصر مظلومیت اسلام وپیروان واقعی اش. عزیزانم شبانه روز باید شكرگزار خدا باشیم كه سرباز راستین صادق این نعمت شویم و باید خطر وسوسه های درونی ودنیا فریبی را شناخته و بر حذر باشیم كه صدق نیت وخلوص در عمل ،تنها چاره ساز است. ای عاشقان اباعبدالله بایستی شهادت را در آغوش گرفت،گونه ها بایستی از شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند. بایستی محتوای فرامین امام را درك و عمل نمائیم تا بلكه قدری از تكلیف خود را در شكر گزاری بجا آورده باشیم. وصیت به مادرم وخواهران و برادرانم و اهل فامیل بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست،همیشه بیاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل كنید،پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید،اهمیّت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله و شهدا بدهید كه راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید وفرزندان خود را نیز همانگونه تربیت كنید تا سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح وارث حضرت ابولفضل برای اسلام ببار آیند. از همه كسانی كه از من رنجیده اند و حقی بر گردن من دارند طلب بخشش دارم و امید دارم خداوند مرا با گناهان بسیار بیامرزد. خدایا مرا پاكیزه بپذیر مهدی باكری
تولد و كودكی : به سال 1333 ه.ش در شهرستان میاندوآب در یك خانواده مذهبی و باایمان متولد شد. در دوران كودكی، مادرش را – كه بانویی باایمان بود – از دست داد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه به پایان رسانید و در دوره دبیرستان (همزمان با شهادت برادرش علی باكری به دست دژخیمان ساواك) وارد جریانات سیاسی شد.
فعالیت های سیاسی – مذهبی : پس از اخذ دیپلم با وجود آنكه از شهادت برادرش بسیار متاثر بود، به دانشگاه راه یافت و در رشته مهندسی مكانیك مشغول تحصیل شد. از ابتدای ورود به دانشگاه تبریز یكی از افراد مبارز این دانشگاه بود. او برادرش حمید را نیز به همراه خود به این شهر آورد.شهید باكری در طول فعالیت های سیاسی خود (طبق اسناد محرمانه بدست آمده) از طرف سازمان امنیت آذربایجان شرقی (ساواك) تحت كنترل و مراقبت بود.پس از مدتی حمید را برای برقراری ارتباط با سایر مبارزان، به خارج از كشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم برای مبارزین داخل كشور فعال شود.شهید مهدی باكری در دوره سربازی با تبعیت از اعلامیه حضرت امام خمینی(ره) – در حالی كه در تهران افسر وظیفه بود – از پادگان فرار و به صورت مخفیانه زندگی كرد و فعالیت های گوناگونی را در جهت پیروزی انقلاب اسلامی نیز انجام داد.
سردار حسين علايي با گذشت بيش از بيست سال از شهادت مهندس مهدي باکري، هنوز ياد، قدر و منزلت وي در اذهان بسياري از همرزمان او و نيز مردم ايران زنده است. در اين مدت و به ويژه پس از پايان يافتن جنگ تحميلي، دايم بر شخصيت برجسته و اهميت وي و نقش مؤثر او در دوران دفاع مقدس در افکار عمومي افزوده شده است. راز ماندگاري « مهدي» در حيات پس از شهادتش را مي توان «خداجويي»، «اخلاص در عمل» و «استقامت» در مسير راهي دانست که او از ساليان دراز و از روزهاي آغازين زندگاني برگزيده بود. مهدي «دين» را آنچنان که امام خميني (ره) به مردم تعليم داده بود، در رفتار فردي خود پياده کرد و اقدامهاي اجتماعياش را بر پايه فهم خود از اسلام ناب محمدي (ص) که منش امام در آن متجلي بود، تنظيم كرد و سرانجام نيز در اين راه در سن سي سالگي به شهادت رسيد و جاودانه شد.
او همچون امام خود، «ارزش حيات را به آزادي و استقلال ميدانست» و به خوبي دريافته بود که استکبار حاکم بر جهان، تاب تحمل حکومتي به نام اسلام را در ايران ندارد و بايد براي حفظ اين نظام الهي، به پا خاست و لباس رزم پوشيد و داوطلبانه و در هر کجا که نياز باشد، براي دفاع از جمهوري اسلامي، در برابر متجاوزان جنگيد.
درباره شخصيت برجسته و ممتاز شهيد مهندس مهدي باكري، تاكنون سخنان بسياري گفته شده و مطالب بسياري هم به رشته تحرير درآمده است، ولي هنوز ميتوان بسياري از نكات و گفتنيهاي دلنشين، راجع به اين اُسوه دوران را مطرح نمود و به آن پرداخت. حيات کوتاه شهيد باکري به سه دوران متمايز از هم قابل تفکيک است:
1ـ سالهاي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي
مهدي در سالهاي 1352 تا 1356، دانشجوي رشته مهندسي مکانيک دانشکده فني دانشگاه تبريز بود و جزو دانشجويان مبارز مذهبي دانشگاه به شمار ميرفت. او به خاطر اعدام برادرش، علي به دست رژيم شاهنشاهي، به علت عضويت در يک گروه مخالف شاه، هميشه تحت تعقيب ساواک (سازمان اطلاعات و امنيت دوران شاه) قرار داشت. ساواک مرتب او را احضار ميکرد تا از عدم پيگيري راه برادرش، علي توسط وي مطمئن شود.
مهدي با چهرهاي ساکت و آرام و به گونهاي که حساسيت ساواک را تحريک نکند، تلاش خود را در راه مبارزه بر پايه عقيده اسلامي دنبال ميکرد. کساني که از نزديک با وي زندگي ميکردند، ميتوانستند به روحيات و کوششهاي او در اين زمينه پي ببرند. وقتي نهضت امام خميني در سال 1356 با شتاب بيشتري، دوباره در بين مردم ايران جريان يافت، او از جمله دانشجوياني بود که تلاش ميکرد با تقليد از امام خميني، راه مبارزه را دنبال كند.
2ـ دوران پس از پيروزي انقلاب اسلامي
به محض استقرار نظام جمهوري اسلامي در ايران، او همه وجود خود را براي تثبيت انقلاب، به ويژه در منطقه آذربايجان غربي به کار گرفت. در درگيريهايي که ضدانقلاب در کردستان به وجود ميآورد، شرکت کرد و براي امنيت مردم کرد، توان خود را به کار گرفت. او در اواسط سال 1360، درحالي که فرمانده عمليات سپاه آذربايجان غربي بود، توانست با برنامهريزي دقيق و تهيه يک طرح عملياتي مناسب و با کمک پاسداران و بسيجيان و همکاري ديگر نيروهاي مسلح، شهر «اوشنويه» را از دست حزب مسلح دمکرات وابسته به صدام آزاد و محيط آذربايجان را براي گروههاي وابسته به حزب بعث، ناامن كند. پيش از آن، نخستين شوراي اسلامي شهر اروميه، او را به عنوان شهردار اين شهر برگزيد. دوران حضور باکري در شهرداري، خاطرات خوش زيادي را از مردميترين شهردار تاريخ اروميه، در اذهان مردم آن ديار بر جاي گذاشته است.
3ـ دوران جنگ تحميلي
به محض آغاز جنگ از سوي صدام عليه انقلاب اسلامي، مهدي و برادرش حميد، به جبهههاي جنگ جنوب رفته و در ناکام گذاشتن ارتش بعثي به منظور اشغال شهر آبادان، به دفاع از اين منطقه پرداختند. آنان به صورت رزمندگاني تک ور، در شهر آبادان، حماسههاي فراواني آفريدند، ولي حضور جدي مهدي به عنوان يکي از فرماندهان برجسته دوران دفاع مقدس، از زماني آغاز شد که او پيش از آغاز عمليات فتح المبين، به عنوان قائممقام تيپ 8 نجف اشرف، مشغول فعاليت شد. فتح تنگه «رقابيه» به دست رزمندگان تحت هدايت باکري، توانايي مهدي را در طرحريزيهاي تاکتيکي و در اجراي موفق عمليات، مشخص ساخت. او در عمليات بيتالمقدس و آزادي خرمشهر نيز نقش مؤثري داشت.
مهدي همه توان فکري و جسمي خود را در دفاع از اسلام و کشور به کار گرفت و به عنوان يک «داوطلب بسيجي» در جهاد با دشمن بعثي، فرمانده يکي از مهمترين لشکرهاي رزمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شد. او به لشکر عاشورا، قدرت و قوت بخشيد و لشکر عاشورا هم، او را نماد و الگوي يک فرمانده پرورش يافته در مکتب امام خميني (ره)، به جهان عرضه کرد. شهيد مهدي باکري دايم در حال تزکيه نفس خود بود. روحيه بسيجي، سادگي، خاکي بودن و سادهزيستي از برجستهترين صفات وي شناخته شده است. «دين» بر وجود، افکار، روحيه، و رفتار او حاکم و اسلام را معيار حرکتهاي خود قرار داده بود و همه اقدامات خويش را با اين شاخص و معيار تنظيم ميکرد.
مهدي پس از عمليات بيتالمقدس، فرماندهي لشكر 31 عاشورا را، که متشکل از رزمندگان آذربايجان بود را بر عهده گرفت و در عملياتهاي مهم خيبر و بدر شرکت کرد و توانست ضربات سنگيني بر دشمن بعثي وارد آورد؛ امتيازي که او را به فرماندهي يکي از يگانهاي خطشکن و از پرافتخارترين لشکرهاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي رساند. شايستگيهاي اخلاقي بينظير، خلوص، قدرت برنامهريزي، خلاقيت، دشمنشناسي و از جانگذشتگي وي بود. اين صفات و ويژگيهاي مهدي به سرعت در اذهان مسئولان اداره کننده جبهههاي جنگ، ظهور پيدا کرد و موجب شد او را در صدر لشکري قرار دهد که همه ظرفيت وجودياش را در خدمت به آن، به کار گيرد. انديشه، فکر، تدبير و خلوص مهدي باکري، لشکر عاشورا را به يگاني قوي و عاشورايي در اذهان مردم آذربايجان و مسئولان جبههها، مجسم ساخت.
برادر عزيزش حميد، در اثناي عمليات خيبر به شهادت رسيد و خود او نيز حدود يک سال بعد در کنار رودخانه دجله و در جريان عمليات بدر، به فوز عظيم شهادت نايل آمد.
گذشت بيش از دو دهه از شهادت مهدي و نيز 22 سال از فقدان او در اين جهان خاکي، موجب کمرنگ شدن ياد او و گم شدن نام وي نشده است. آنچه مهدي را با وجود همه تحولات اين دوران، زنده و فراموش ناشدني کرده، فراتر رفتن وي از يک فرد حقيقي و رسيدن او به مرتبه يک «اسوه ماندگار» است. او هماکنون براي مردم ايران و جوانان جهان اسلام يک «نماد» است.
آنچه مهدي را به عنوان يک الگوي جاودانه، به طور مرتب به رخ جامعه ميکشاند، عبارت است از:
الف) جهاد در راه خدا و تنها براي رضاي خدا.
ب) فراموش کردن خود و گذشتن از همه چيز خود و در پايان، فدا کردن جان خويش در راه انقلاب اسلامي، که آرمان بزرگ ملت ايران است.
پ) تلاش براي انجام عمل صالح با مشخصاتي که در قرآن راجع به آن سخن رفته است در تمام طول زندگي.
ت) داشتن سعه صدر و تحمل ناملايمات در راه هدف خويش و مدارا با ديگران.
ث) به کارگيري تدبير و ابتکار عمل براي غلبه بر دشمن و دلسوزي فراوان براي رزمندگان حاضر در جبههها.
او بنا بر اين آيه قرآن، رفتار جهادي خود را تنظيم ميکرد:
«مُحمدٌ رسولُ اللّهِ و َالّذينَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَليَ الکُفّار رُحَماءُ بَينَهُم»
او هميشه خود را در محضر خدا ميديد و ميخواست که محبوب خدا و جزو کساني باشد که: «انَّ اللّهَ يُحبُّ اّلذينَ يُقاتِلونَ في سَبيله صَفّاً کَاَنَّهُم بُنيانٌ مَرصوص».
ياد او که خود بنيان مرصوص جبههها بود، همچنان گرامي باد.
شهيد احمد كاظمي و ديگر فرماندهان هشت سال دفاع مقدس، مانند سرداران علائي، قرباني، ذوالفقار، حسيني، پورجمشيديان، در گفتوگوهايي جداگانه، نظرات خود را درباره شخصيت شهيد مهدي باكري بيان كردهاند.
* شهيد احمد كاظمي:
آشنايي ما با آقا مهدي در اواخر عمليات طريقالقدس و قبل از عمليات فتحالمبين و تشكيل تيپ نجرف اشرف، توسط شهيد حسن باقري صورت گرفت. يك روز بعد از آشنايي به منطقه عملياتي فتحالمبين رفتيم. ما فارسيزبان بوديم ايشان تركيزبان و بهطور شايستهاي براي هم جا نيفتاده بوديم. «مهدي» ميگفت: اگر ميخواهي شهيد شوي خيلي خوب است، ولي اگر ميخواهي از سختيها راحت شوي، هيچ ارزشي ندارد. اگر من خودم به جاي ايشان بودم واقعاً تحمل اين تنهايي و غريبي را نداشتم و نميتوانستم مانند وي اين غربت را تحمل كنم و در اينجا بود كه احساس كردم كه آقا مهدي فرد با تحملي است.
بعد چند روز كه فرصت بيشتري در رابطه با كارمان پيش آمد من با آقا مهدي در خصوص اينكه در چه كاري بيشتر ميتواند كمك كند صحبت كردم كه ايشان با اظهار علاقه در رشته عملياتي مسائلي را عنوان كردند كه من به فعاليتهاي فوقالعاده وي در اين زمينه پي بردم. آقا مهدي جداي آن چيزهايي كه از ايشان برآورد ميشد خودش دنبال كارها ميرفت و برنامهريزي ميكرد. آرام، آرام من خودم، يك توجه خاصي به مهدي پيدا كردم و ايشان با همه نقطه ضعفهايي كه من داشتم و همچنين در برخوردهايي كه شايد در شأن او نبود همه مسائل را تحمل ميكرد و خوشحال و راضي ميرفت به دنبال كارها و برنامهها و شناساييهايي كه در نتيجه رسيديم به شروع عمليات فتحالمبين. در بدو شروع عمليات فتحالمبين ما دو محور داشتيم كه يكي محور زليجان بود و يكي هم محور رقابيه كه آقا مهدي زليجان را پذيرفتند كه عمده علميات هم از آن محور بود و اصل پيروزي عمليات هم مديون همان محور شد كه در حين انجام عمليات، عراقيها را محاصره كردند و به اسارات درآوردند و بعداً هم به پشت انتقال دادند.
در آن عمليات آقا مهدي آنقدر از خود فداكاري و شجاعت نشان دادند كه همه به فراست وجود وي پي بردند و آنچنان كه شايسته و بايسته وجود ايشان بود او را شناختند و در پايان عمليات همه از ايشان تعريف ميكردند و ميگفتند كه در آنجا معبر باز نشده بود و گروهان پشت معبر مانده بود و آقا مهدي رفته بود مسائل خط را حل كرده بود كه يگان حركت كنند و بروند براي عمليات، عمده كارهاي عمليات را ايشان انجام ميدادند و در عمليات بيتالمقدس تا مرحله سوم عمليات بودند كه در اين مرحله زخمي شدند.
بعد از بهبودي آقا مهدي و اتمام عمليات، مسئوليت تشكيل تيپ عاشورا را به ايشان دادند كه بعداً به لشكر عاشورا تبديل شد. بعد از آن طبيعتاً در دو تيپ مستقل كاري ميكرديم ولي رابطهاي كه در كارها با هم داشتيم و صميميتي كه نسبت به هم پيدا كرده بوديم آن رابطه به نحو احسن حفظ ميشد و در اكثر عملياتها درخواست ما اين بود كه كنار هم باشيم و با هم عمليات بكنيم، عمليات خيبر و عمليات بدر بيشترين خاطرات و حماسههايي بود كه از آقا مهدي ديديم واقعاً هر وقت كه آن خاطرات را به ياد ميآورم خيلي كمبود مهدي را در جنگ احساس ميكنم كه واقعاً مهدي خيلي فرد ارزشمندي بوده و خيلي ميتوانست مؤثر باشد. شايد من اينقدر كه در خيبر مهدي را شناختم و شجاعتها و عظمتها را از مهدي ديدم هيچوقت در دوران جنگ نديده بودم.
عمليات خيبر كه عمليات تقريباً سختي بود و فشارهاي عجيبي به ما آورد ما يك وقت نديديم كه مهدي درش تزلزل باشد و احساس بكند كه حالا ديگر در برابر دشمن بايستي سست شد. يا اينكه عقبنشيني بشود يا جابجا شويم. هميشه در همان حالتهاي سختي، خيلي شجاعانه و خيلي با عظمت در مقابل دشمن ميايتساد و هميشه به فكر بود كه ادامه بدهد با هم توي يك سنگر بوديم، نزديك خط بود، آتش آنجا خيلي زياد بود كه بچهها خيلي ميآمدند و اصرار ميكردند جابجا شويد و توي اين سنگر نباشيد، مهدي ميخنديد توي همان سنگر مانده بوديم كه سقف نداشت و خيلي گلولهها به اطرافش ميخورد. روز سوم بود كه من زخم سطحي پيدا كردم و دستم مجروح شد.
شايد من اينقدر كه در خيبر مهدي را شناختم و شجاعتها و عظمتها را از مهدي ديدم هيچوقت در دوران جنگ نديده بودم. مشكلات لشكر نجف و لشكر عاشورا را كه به دوش آقا مهدي بود حل ميكرد و با فشارهايي كه دشمن وارد ميكرد با توكلي كه به خدا كرده بود محكم ايستاد و الحمدالله توانستيم جزاير را حفظ كنيم و آبروي اسلام را حفظ كنيم.
آقا مهدي شخصي متعهد، فداكار و با ايمان و با ادب بود و براي همه احترام قائل ميشد و خصوصاً ميتوانم بگويم كه آقا مهدي گوش شنوايي براي شنيدن و درك پيامهاي حضرت امام داشتند و به برادران ارتشي هم خيلي علاقه داشتند و براي آنها ارزش خاصي قائل بودند. زمانيكه براي عمليات بدر آماده ميشديم اكثر وقتها با آقا مهدي درباره كارها و برنامهريزي و نحوه استقرار وسائل با هم بوديم.
مهدي خيلي محكم و مصمم و با اراده قوي به دشمن خدا حمله ميكرد مانند كسي كه توكل كرده و از هيچ چيزي نميترسد و خوب توانست به دشمن غالب شود و خوب خط را شكست و از همه زودتر رسيد به دجله و از دجله عبور كرد و اين جور هم شجاعانه ايستاد جنگيد و به بهترين نحو شهيد شد.
* سردار علائي:
شهيد باكري از زماني كه به عنوان تكاور به تنهايي ميجنگيد، در جنگ نقش داشت تا زماني كه به عنوان فرمانده لشكر 31 عاشورا بود. وقتي به عنوان نفر ميجنگيد جزو افرادي بود كه در زماني كه آبادان در حصر عراق بود گروه آنها به عنوان خمپارهزن معروف بود.
شهيد باكري فرماندهي نبود كه از دور هدايت كند - دستور بدهد اهل اين حرفها نبود. فرماندهي را هدايت ميكرد و در خط مقدم بود دشمن را ميديد احساس ميكرد و هدايت ميكرد. يك شب قبل از عمليات بود نصف شب بود (12 يا 1 شب) در همان مقري كه بوديم تاريك هم بود صدايي آمد از صدايش شناختم به من گفت: يك لودري قرار بود بره تو خط و خاركريزها را تقويت كند و دو تا راننده قرار بود بياد من اومدم دنبال آنها - ما هم رفتيم توي تاريكي در سنگرها صدا كرديم كسي پيدا نشد و ايشان برگشتند. صبح رفتيم ديديم كه ايشان به عنوان راننده لودر كار كرده و كارها را تمام كرده و اين در حالي بود كه چند شبانه روز هم استراحت نكرده بودند.
من رفتم پيشش، ايشان را ديدم كه دشمن به شدت داره پاتك ميكند و ايشان ميخواهند بروند نزديك و از آن نعل اسبي عبور بكند و داخل كيسهاي بجنگد تا بتواند جلوي پاتكهاي دشمن را بگيرد چون بايد از آنجا نيرو عبور ميداد خودش رفته بود جلو پل ميزد تا نيروها عبور كنند. من احساس كردم آقا مهدي حال ديگري دارد هم داره پل ميزنه و هم فرماندهي ميكند و هم به نظر ميرسد كه داره ميره.
همه وجودش خدا شده بود و هيچ چيز جز خدا برايش اهميت نداشت و به اين درجه از اخلاص رسيده بود و همه چيز در مسير خدا برايش معني داشت نيرو زياد داشت و يا كم داشت، اسلحه داشت و يا نداشت ميگفت: «خدا خواسته و لذا هيچ چيز جلودارش نبود.»
* سردار قرباني:
در اواخر آبان ماه همراه يك نفر ديگر ميخواستيم براي شناسايي عراقيها برويم وقتي به محل رسيديم. ديديم فردي آنجا با دوربين ايستاده يك ژ3 در دست داشت و يك كلت كمري هم بسته بود كه چهره و روحيه بشاشي هم داشت پرسيديم شما كي هستيد گفت من مهدي باكري هستم.
من توي عملياتها ديدم با اينكه خودش فرمانده لشكر بود خودش در جلوي همه حركت مي كرد بيسيمچي را برميداشت و ميرفت در يكي از عملياتها ديدم كه در جلوي ميدان مين ايستاده خطرناكترين جا كه همه آتش دشمن آنجا بود داشت سيمخاردارها را باز ميكرد و ميدان مين را هموار ميكرد. گفتم آقا مهدي تو چرا اين كار را ميكني فرمانده لشكر هستي بگذار بچهها اين كار را بكنند برو واسا بالاسر ديگر نيروها ايشان گفت نه اگر اين كار را با موفقيت انجام دادم كه بچهها درست از اينجا عبور كنند خدا ديگر كارها را درست ميكند اينجا «معبر» مهمتر است.
*سردار ذوالفقار:
مهدي بهخاطر تربيت خوب خانوادگي و تأثيرپذيري شديد از ارزشهاي ديني و مذهبي و به دليل روحيات انقلابي و برخورداري از روحيه مردمداري شديد او را در ميان همه ممتاز ساخته بود. هرچه كارها مشكل ميشد ذهنها متوجه چندجا ميشد از جمله يكي هم مهدي باكري بود و متوسل به او ميشد و او يگان خودش را بهكار ميگرفت و راه را هموار و كار را آسان ميكرد و فتوحات را براي رزمندگان آسان ميكرد.
* سردار حسيني:
شهيد باكري در زندگي براي خودش هيچ ارزشي قائل نبود همه چيز را براي خدا ميخواست و همه تلاش او براي علُو انقلاب و مسئولان بود سعي ميكرد ديگران راحت باشند.
* سردار علياكبر پورجمشيديان:
در مقابل دشمن رفتار آقا مهدي رفتار سخت و عليگونهاي بود و دشمن كه صداي مهدي را ميشنيد ميفهميد كه ديگر باكري به منطقه آمده و با ماها و دوستان و پيران رفتاري خداگونه داشت. آقا مهدي يك قسمتي از وقت خودش را گذاشته بود كه نفس خودش را سركوب كند. مثلاً توي تداركات از ماشين، گوني آرد به دوش ميگرفته و خالي ميكرده و هيچكس هم او را نميشناخت و اين را كه ميگويم خودم ديدهام: لابهلاي چادرها دولا ميشه و چيزيهايي را برميداره رفتم ديدم كه آشغالهاي دور بر را جمع ميكنند آشغالهاي آن بسيجيهايي را كه خواب هستند و يا هنوز بيرون نيامدهاند. ايشان ميتوانستند دستور دهند كسان ديگري اين كار را بكنند ولي ايشان ميخواستند اين پيغام را به بنده و تاريخ بدهند كه بايد اول نفس را كشت سپس وارد مسئوليت و فرماندهي شد.
يكي از مهمترين دلايلي كه لشكر ما توانست بره آنور و دوام بياره وجود شخص آقا مهدي بود. آقا مهدي به اين نتيجه رسيده بود كه اگر ميخواهد موفق بشه بايد بره توي پيشاني عمليات باشد جلوي همه اما توي عمليات بدر كه رفت جلو ديگر برنگشت عقب.
دليل غريبي ما شايد بيشتر از دوري آقا مهدي باشد. مگر ميشه كسي دوست و پدر مهرباني داشته باشه و دلش تنگ نشه امكان نداره. به جرأت ميتونم بگم يك شب نشده كه بخوابم و ياد آقا مهدي نكنم.
در زمان جنگ من گريه نميكردم چون معتقد بودم در زمان جنگ انسان بايد مقاوم باشد ولي خبر آقا مهدي ما را به گريه واداشت و آن شب، شب بسيار تخلي بود و احساس كرديم كه همه چيز لشكر 31 عاشورا را از دست داديم. واقعاً نتوانستم خود را نگه دارم و گريه كردم و خودم را خالي كردم.
همسر شهيد مهدي باكري، يكي از فرماندهان دلاور هشت سال دفاع مقدس، در گفتوگويي اظهار داشت كه طي زندگي مشتركش، يقين داشته كه همسرش روزي به مقام و درجه رفيع شهادت خواهد رسيد.
* خانم باكري لطفاً در ارتباط با خصوصيات و ويژگيهاي اخلاقي شهيد باكري به ويژه در ارتباط با خانواده بگوييد؟
- بسم رب الشهدا و الصديقين. صحبت كردن در ارتباط با شخصيت شهدا براي خود من خيلي مشكل است كه بتوانم با اين زبان الكن، ويژگي، عظمت روحيه و ابهت معنوي آنها را مطرح كنم و اين را بايد قبول كنيم كه هيچ واژهاي نميتواند ايثارگري، فداكاري، تقوا و ايمان اينها را بيان كند. ولي تا آن اندازه كه خدا توفيق داده است با اين شهدا زندگي كردهايم و در اين دنياي فاني توانستهايم چند صباحي با اين انسانهاي برگزيده خدا باهم باشيم. به شكرانه اين نعمت و بنا به احساس مسئوليت كه نسبت به ايشان دارم به چند نكته اشاره ميكنم.
مهدي باكري يك سري خصوصيات اخلاقي و ويژگيهاي بارزي داشتند كه در ابعاد مختلف ميتوان آنها را مطرح كرد از جمله از بُعد نظامي، اجتماعي، سياسي، عبادي و اخلاقي، خصوصاً اخلاق در خانواده كه من در اينجا عمدتاً به بُعد ايشان ميپردازم.
از خصوصيات بارز شهيد مهدي باكري، يكي وارستگي و سادهزيستي ايشان بود كه زبانزد خاص و عام بود. در اوايل زندگي مشتركمان شهيد رفتند جبهه و بعد از اينكه برگشتند، گفتند كه برويم يك مقدار وسايل خانه تهيه كنيم. البته در اوايل ازدواجمان بعضي از لوازم ضروري را خانواده ما فراهم كرده بودند، ولي با اين همه مهدي حتي به وسايل اوليه و ابتدايي زندگيمان ايراد و اشكال وارد ميكردند و ميگفتند كه ما از اين هم سادهتر ميتوانيم زندگي كنيم. حتي روزي مادرشان به خانه ما تشريف آورده بودند و با حالت خيلي ناراحت گفتند كه خدا به بابا رحمت كند و جاي او خالي است و اگر ميآمد و شما را در اين حال ميديد كه شما روي موكت زندگي ميكنيد قهراً نميگذاشت اين چنين زندگي كنيد، چرا شما فقط اين طور زندگي ميكنيد در حالي كه هيچ پاسداري اين چنين زندگي نميكند. اين يكي از ويژگيهاي اخلاقي شهيد باكري بود كه اصلاً به دنيا وابسته نبود و هيچگونه وابستگي و دلبستگي به دنيا و تعلقات دنيوي نداشت و خيلي راحت توانسته بود از تعلقات دنيوي دل بكند و راهي را انتخاب كرده بود كه راه پيغمبران عظمالشأن اسلام (ص) و ائمه اطهار بود.
* شنيدهايم در طول مبارزات، يا دوران دفاع مقدس همواره در كنار شهيد باكري بوديد .
- ازدواج ما مصادف با شروع جنگ تحميلي بود يعني سال 1359 كه جنگ در شهريور ماه تازه شروع شده بود. شهيد باكري بلافاصله بعد از عقدمان، فردايش به جبهه تشريف بردند تا 3 ماه و بعد از 3 ماه كه تشريف آوردند زندگي مشتركمان را شروع كرديم، مهدي مدت كوتاهي در جهادسازندگي خدمت كرد بعد از آن فرمانده عمليات سپاه (شهيد مهدي اميني) كه شهيد شد، وارد سپاه شد البته مدتي كه در جهادسازندگي خدمت ميكردند هميشه با سپاه هم در ارتباط بودند و در هرگونه عملياتي كه پيش ميآمد يا نياز ميشد، شركت ميكردند. چند مدت در سپاه در پاكسازي مناطق كردستان از كومله و دموكرات، خدمات ارزندهاي به آذربايجان غربي كردند. برگرديم به قضيه ازدواج. شهيد باكري پيشنهاد كردند كه من به اهواز ميروم با من ميآيي؟ بعد از موافقت با هم راهي اهواز شديم. چند ماه قبل از شروع عمليات فتحالمبين به اهواز رفتيم و اولين عمليات كه ما در اهواز بوديم عمليات فتحالمبين بود. از عمليات فتحالمبين تا عملي
:: موضوعات مرتبط: سردار شهید باکری , ,
:: بازدید از این مطلب : 978